نتایج جستجو برای عبارت :

منتظرت نیست

ای مثلِ خزان زرد،کسی منتظرت نیستمحبوبه ی شبگرد،کسی منتظرت نیست
تنها شده در شهرِ شلوغِ تُهی از عشقدر کوچه ی بی درد، کسی منتظرت نیست
آواره یِ نفرینکده ی عمری و اینجادر قامتِ یک مرد کسی منتظرت نیست
با شیب تنت پله عمرت به فراز استدر پیریِ پاگَرد، کسی منتظرت نیست
تاراج شده هم دل و هم جسم و روانتبازنده ی این نرد! کسی منتظرت نیست

با رَم شدن اینهمه حیوان صفتِ رذلاز خود شده ای طرد، کسی منتظرت نیست

هرچند که بازار تو گرم است ولی باز جز یک زن دلسرد،کسی
هو
بعد از قریب به سه سال این طولانی ترین مدتی ه که ازت بی خبرم...
دلم برای صدات، لبخند هات، حتی برای اخمت تنگ شده... 
می دونم که خسته از راه میای پیشم. با دست هایی که این ساعتها با اسلحه هم آغوش شدن، با دلی که ایمان داره به این راه. با چشم هایی که مست خوابن. منتظرت هستم...
این چَند روز
که منتظرت بودم
به اندازۀ چند ماه یاچند سال نگذشت
به اندازۀ همین چند روزگذشت
اما 
فهمیدم
ماه یعنی چی
روز یعنی چی
لحظه یعنی چی
این چندروزگذشت 
و فهمیدم
گذشتن، زمان، انتظار یعنی چی
کلی منتظرت  بودم یه تماس بگیری درست همون لحظه که زنگ زده بودی گوشیم انتن نداشته و... کلی غصه خوردم
انتظارمنتواوچه کسی منتظر است؟انتظار یعنی چشم به راه بودنکدام راه؟راه آمدنت؟یا راه اتصال اینترنت؟به راستی لحظه ای هم منتظرت شده ایم؟چقدر از نیامدنت کلافه شده ایم؟در کدام شادی به یاد شما بوده ایم؟لحظه ای درنگ کناصلا بگذار تمام قصه انتظار امروز را مرور کنمباز هم شرمندگیانگار به رسم عادتانتظار برای آمدنت رادر روز جمعهبا جمله باز نیامدیخلاصه کرده ایممی شود دعایم کنی منتظرت شوم؟
 
#دلنوشته#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
 
 ای مثلِ خزان زرد،کسی منتظرت نیست                   محبوبه ی شبگرد،کسی منتظرت نیست
 
 
 تنها شده در شهرِ شلوغِ تُهی از عشق                         در کوچه ی بی درد، کسی منتظرت نیست
 
 
 آواره یِ نفرینکده ی عمری و اینجا                           در قامتِ یک مرد کسی منتظرت نیست
 
 
 با شیب تنت پله عمرت به فراز است                          در پیریِ پاگَرد، کسی منتظرت نیست
 
 
 تاراج شده هم دل و هم جسم و روانت                       با
 
 ای مثلِ خزان زرد،کسی منتظرت نیست                   محبوبه ی شبگرد،کسی منتظرت نیست
 
 
 تنها شده در شهرِ شلوغِ تُهی از عشق                         در کوچه ی بی درد، کسی منتظرت نیست
 
 
 آواره یِ نفرینکده ی عمری و اینجا                           در قامتِ یک مرد کسی منتظرت نیست
 
 
 با شیب تنت پله عمرت به فراز است                          در پیریِ پاگَرد، کسی منتظرت نیست
 
 
 تاراج شده هم دل و هم جسم و روانت                       با
 • منتظر:
 چهل سال هم بگذرد (چهل سال گذشته و من هنوز منتظرم)منتظرت می مانمتا نفست رالبخندت رااستخوان هایت رااز لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایمو در چشم هایت سوسن و یاس بکارمو پیشانی بند سرخ یا حسینت را دوباره گره بزنم.
 
 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
مینویسم ... 
می نویسم از احساس 
از دوست 
از عشق 
ولی از تو نمیتوانم بنویسم ...
چون قلم من شرم دارد از تعجیل روی کاغذ ... 
آری قلم من هم شرم می کند ...
قلم من آرام ..... با عشق ... و با ظرافت حیای تو را می نویسد
می نویسد شرم میکنم وقتی حیای او را در گام برداشتن ... در آرامش ... در وقار .... 
میبینم ....

تو جلوه ی آیه قرآنی ( "تمشی علی استحیاء " )
تو زیباترین جلوه ی بهار بندگی در آسمان مه آلود شده ی عشقی ....
خواستن تو هم مرا خواستنی می کند ... 
آن هنگام که سر از نماز عشق و
بلند شو و همراه کلاغ قصه ها به خانه ام بیا
اینجا یکی از بودهای قصه سال هاست
چشم انتظار آن یکی نبود نشسته است !
 
 
 
تنم لرزید وقتی لبخند غریبه
سردی نگاهش را آب کرد …
 
 
 
 
او رفت همین …قصه ام کوتاه بود به سر رسید !کلاغ جان تو هم برو شاید جایی دیگر قصه ای زیبا منتظرت باشد 
 
 
 
او بدون تو آرام است !آرام بگیر دلم
 
بعدتو بغض و لبخندم را به هم آمیختماز تو شعری گفتم و اشک خدا را ریختمبعد تو طعنه ی ثانیه آزارم میداد،ساعتم را در وسط شهر به دار آویختم
دانلود آهنگ بردیا با استعداد 
Download New Music Bardia – Ba Estedad
دانلود آهنگ جدید بردیا بهادر به نام با استعداد با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
ترانه و اهنگ : بردیا بهادر    تنظیم : پازل بند
متن آهنگ با استعداد بردیا 
دل تو چرا دیگه بیقراره؟
دل منه که هنوز حس بهت داره
ولی بلیطت واسم سوخت و
دیگه هیچ وقت نمیام، استقبالت
ادامه بده این استمرارت
 
حیف نشه یه موقع این استعدادت؟
بذار برسه به استحظارت؛ که رفتم و برو پی کارت
♥♥♥
برو کسی دیگه ا
نهی از اعتماد بیجا حتی به نزدیک‌ترین افراد
ثقة الاسلام کلینی و ابن شعبه حرانی رضوان الله علیهما روایت کرده‌اند:
محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد، عن علی بن إسماعیل، عن عبد الله بن واصل، عن عبد الله بن سنان قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: لا تثق بأخیك كل الثقة فإن صرعة الاسترسال لن تستقال.
امام صادق علیه السلام فرمودند: حتی به برادرت اعتماد كامل و تمام (بدون ملاحضه) مكن؛ زیرا زمین خوردن ناشی از اطمینان كردن، قابل جبران نیست.
الکافی، تالیف ثقة
مشکل از من بود. من نتونستم رنگی به زندگیت بدم. آره شروع همه ی ماجرا دست من بود. اولین نفس رو من کشیدم. من بودم که جون گرفتم از تو... اما دیگه ریش و قیچی دست توعه. دیگه این توئی که میبری و میدوزی. پایانش با توعه. تویی که جون میگیری، جون منو... میدونم حال خودت خوب نیست، میدونم دنیات سوخت و خاکستری شد، میدونم آرزوهاتو پر دادی رفت، فقط یه چیزی: امید رو از من نگیر. یک جایی از زمان منتظرت میمونم. شاید عاشق موندن اینجاها معنی پیدا میکنه. منو ببخش پس...
در عملیات والفجر 1 هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و در جواب فرمانده اش که می خواهد او را به عقب بیاورد می گوید، شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند. علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده و به سختی می خواست خودش را به سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می شود. و در سن 16سالگی به آرزوی همیشگی اش یعنی شهادت میرسد....
بسم رب
 
.
نمی دونم تا الان آدرس وبلاگ رو پیدا کردید یانه..
پاکش کرده بودم از صفحه اینستا..
دوباره گذاشتمش اما..
اینطوری میشه مثل قرار های اتفاقی..
مثل این چندماهی که هرروز رفتم بهارستان منتظرت بودم..
مثل دیروز
مثل فردا
زمانایی که به پروفایل بله خیره می شم تا بنویسه آنلاین..
و هر شب..
 
شاید امروز ببینمت..
احتمالش به  زیر صفر میل می کنه..
اما همین امیدم غنیمته..
حداقل نزدیکتر نفس می کشیم و زیر یه آسمون راه میریم..
 
واقعا چه تصوری داشتم از22 بهمن امسال
من این حروف نوشتم چنان‌که غیـر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
حافظ
 
نصف‌شب، کلاه‌به‌سرکرده و دستکش‌به‌دست‌ راه افتاده‌ام در برف‌ها. هنوز در شهر می‌شود جاهایی را پیدا کرد که برفش به پای بنی‌بشری نیالوده. همان‌‌جاها را پیدا می‌کنم و قدم می‌زنم. می‌خواهم آنجاها را هم بیالایم. اثری از سفیدی و تمیزی نباید بر این برف بماند. دست‌هایم را در جیب کاپشنم فرو برده‌ام. در سرم صدایی می‌شنوم که می‌گوید موقع راه رفتن روی برف دست
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
آخرین بار این‌قدر باران شدید بود که نمی‌شد جایی را دید. تمام بعدازظهر را منتظرت بودم که شاید بتوانم چند کلمه با تو حرف بزنم. آخر شب بالاخره آمدی و همان چند جمله و همان نگاه‌های کوتاه چند هفته‌ام را به هم ریخت.تمام آرزوها، تمام دل‌خوشی‌ها و تمام حس‌ها را با تو دفن کرده‌ام. حس می‌کنم مرده‌ام. آمده‌ام اینجا تا شاید کلمه‌ها مثل ضربه‌های پیاپی تیشه زمین را بشکافند. دنبال تو نمی‌گردم. دنبال خودم می‌گردم؛ دنبال کسی که مرد، دنبال کسی که گم ش
-
تام Tam:
کاملا، دقیقا، تمامٍ ، بی کم و کاست
.
مثال:
Tam iki saat səni gözlədim
دقیقا دو ساعت منتظرت موندم
Üstüm başım tam qara olmuş
سر و روم کاملا سیاه شده
Tam buradan keçirdim ki onu gördüm
دقیقا از اینجا داشتم رد میشدم که اونو دیدم
Tam yanlışları düzəltdik
تمام اشتباهات رو درست کردیم
Tam istədiyim oldu
دقیقا همونی شد که میخواستم
Tam sərçələr budaqda oturublar
همه گنجشک‌ها روی شاخه نشسته‌اند
@turkce_fa
مشاهده مطلب در کانال
دانلود آهنگ جدید مونتیگو ، نسیم بنام هوس تو+ متن موسیقی
download Ahang  Montiego Feat Nasimm - Havase To + Text
دانلود آهنگ رپ زیبا و جدید مونتیگو و نسیم هوس تو   
برای دانلود آهنگ لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
♬♪♪♫♪♬
متن آهنگ مونتیگو با نام هوس توو:
♬♪♪♫♪♬
شبا کجابودی منتظرت  بودم کل زندگیموزمان می گذره  این جا می مونمداغه هرم نفس آزادم تو قفس تونیستی میکنم هوس تو بغلم کن محکم♬♪♪♫♪♬میدونی بی تو میمیرم بگو آره برات می مونمتا یه روزی تورو ببینم، دو
نقد فیلم خورشید ساخته مجید مجیدی؛
پدوازده سال منتظر ماندیم برای بازگشت یکی از بهترین کارگردان‌های تاریخ سینمای ایران به همان سبک محبوبش که با فیلم‌هایی همچون «رنگ خدا»، «بچه‌های آسمان» و «آواز گنجشک‌ها» در خاطر عموم مردم جاودانه شده‌اند. در تمام این سال‌ها، خیلی‌ها از مجیدی قطع امید کرده بودند و بعید به نظر می‌رسید دوباره فیلمی، حتی شبیه آن آثار اصیل، روی پرده‌های نقره‌ای این کشور به نمایش درآید. او اما، حالا با اثر تازه‌اش که در ک
از خیال‌هایی که از تو دارم بوی خوشی بلند می‌شود. بوی خاک نم خورده‌ی یک دیوار قدیمی، که گوشه و کنارش هم از جفای رهگذران ترک برداشته. یا یک آبشار نرم که از دل سبزه‌های بهاری و گل‌های لاله‌ی پشت خانه‌تان بیرون آمده. بوی اولین و آخرین شعری که برایم گفتی و هنوز به قولت برای گفتن بعدی‌هاش عمل نکرده‌ای. دلم قدم زدن می‌خواهد، تا ابد قدم زدن را. حرف‌هایی دارم که جز با قدم زدن کلمه نمی‌شوند. بوی خیال تو دلم را به هم می‌ریزد. از خوشی ست یا نگرانی؟ ا
دانلود آهنگ جدید مونتیگو ، نسیم بنام هوس تو+ متن موسیقی
download Ahang  Montiego Feat Nasimm - Havase To + Text
دانلود آهنگ رپ زیبا و جدید مونتیگو و نسیم هوس تو   
برای دانلود آهنگ لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
♬♪♪♫♪♬
متن آهنگ مونتیگو با نام هوس توو:
♬♪♪♫♪♬
شبا کجابودی منتظرت  بودم کل زندگیموزمان می گذره  این جا می مونمداغه هرم نفس آزادم تو قفس تونیستی میکنم هوس تو بغلم کن محکم♬♪♪♫♪♬میدونی بی تو میمیرم بگو آره برات می مونمتا یه روزی تورو ببینم، دو
توی قنوتت بعد آقا برای من دعا کن. 
کاش بیایی و از این عاشقانه ها برایم بخوانی. 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

پ. ن: منتظرت هستم. وقتی منتظر بودن مد نبود!
شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است. نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.
شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش. روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد. 
شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟ 
شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی
دیشب از سر دلتنگی بهش گفتم می خوام باهاش حرف بزنم ولی یادم رفت. با این که دیشب هم بهم پیام داده بود باز یادم نیومد که خودم خواسته بودم باهاش حرف بزنم و جوابش رو ندادم!
نگرانم بود یا هرچی، صبح که به زحمت از اون خواب بد، -خوابی که توش زدم تو صورت بهترین دوستم - بیدار شدم، دیدم روی صفحه ی گوشیم +99 تا میس کال و مسج دارم ازش... یک کم نگران کننده بود، نبود؟
توی آخرین مسجش نوشته بود: مگه نگفتی می خوای باهام حرف بزنی؟ من کل شب منتظرت بودم و هنوز هم منتظرم، ب
مناسبت های خوب می آیند و می‌روند و تو همچنان نیامدی. استاد می‌گوید: تقدیر ازدواج از آنهایی است که به هیچ وجه عوض نمی‌شود؛ مگر تحت شرایط خیلی خاص. یعنی قبلا یک بار در آسمان عقد کرده ایم؛ منتها یادمان نمی آید. 
بی ربط نیست اگر بگویم: 
آقایی دارم خوجگله        فرار کرده ز دستم! 
دوریش برایم مشکله       کاشکی اونو می‌بستم! 
البته استعداد شعر ندارم. از سرودهای عمو پورنگ کش رفتم. اولش را فقط تغییر داده ام!
میدانی، توی مخاطبین گوشی ام یک مخاطب خاص
شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است.
نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد
و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.
شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش.
روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد.
شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا
دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی
دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟ 
شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی ا
به نام "خدا"
"دروغ" وجودِ من در میانِ مفاهیمی‌ "است" که ناتوانی‌ام در فهم‌شان، من را به دنبال مفاهیم جدید می‌کشاند. 
مسیری که در آن یک مفهوم وارد می‌شود و من قدرت فهمش را ندارم و برای ادامه یک مفهوم جدید می‌خواهم،
مسیری که فقط یک چیز می‌تواند متوقفش کند،  
بومممم،
تِرِکیدن.
امید دارم که آن‌موقع برگردی و هفدهمین تکه از مغزم را رویِ تقویم ببینی. 
تِکه‌ای که برای مفاهیم تو خلق کردم،
که شاید بفهمم، گم شَوَم، که شاید بتوانم وجودم را با تو تعری
 
کاش کسی جایی منتظرم بود.
درسته این ، عنوان یه کتابه ولی واقعا وقتی رسیدم تهران این چیز در ذهنم عبور کرد. 
اینکه کسی جایی منتظرت نیست خیلی نگران/ ناراحت  کننده است.
نمیدونم تا کی خداوند به ما هم گوشه چشمی نشون میده ؟! اصلا نشون میده ؟!
نمیدونم :|:(
توکل به خود خدا...
قرار ملاقات با شهید آوینی در خواب
یکی از فرماندهان می‌گوید روزی حاج آقای ضابط برایش تعریف می‌کرد که: خیلی دلم می‌خواست سیدمرتضی آوینی رو ببینم. یه روز به رفقایش گفتم یه موقعیتی جور کنید ما سیدمرتضی رو ببینیم، نشد. بالاخره سید شهیدان اهل قلم تو فکه رفت روی مین و شهید شد و من نتوانستم سید مرتضی رو ببینم.
بعد از مدتی قسمت شد با یکی از کاروان‌های راهیان نور آمدم برای بازدید از مناطق جنگی. یک جایی شب ماندیم و مستقر شدیم. شب که خوابیدم دیدم شهید آ
گاهی هم لازمه با خودت تنها باشی تنهای تنهای تنها که وقتی میری سرکلاس بشینی یه گوشه اون ته و هیچ کس کنارت نباشه که توی سلف تنها بشینی و توی ساعتای بیکاری بری بشینی لبه ی همون پنجره که پاتوق همیشگیه و موقع برگشتن تو بارون و زرد و نارنجیای پاییز که تو دانشگاه تهران خوشگل تر از همه جاس با خودم قدم بزنم و آهنگ گوش بدم و مترو خلوت و بی سروصدا باشه و وقتی میرسی خونه هیچ کس منتظرت نباشه و خونه بوی قرن ها تنهایی بده و تنها چیز تازه و خوش رنگ و لعابش گلای
گاهی هم لازمه با خودت تنها باشی تنهای تنهای تنها که وقتی میری سرکلاس بشینی یه گوشه اون ته و هیچ کس کنارت نباشه که توی سلف تنها بشینی و توی ساعتای بیکاری بری بشینی لبه ی همون پنجره که پاتوق همیشگیه و موقع برگشتن تو بارون و زرد و نارنجیای پاییز که تو دانشگاه تهران خوشگل تر از همه جاس با خودم قدم بزنم و آهنگ گوش بدم و مترو خلوت و بی سروصدا باشه و وقتی میرسی خونه هیچ کس منتظرت نباشه و خونه بوی قرن ها تنهایی بده و تنها چیز تازه و خوش رنگ و لعابش گلای
وقتی شغلت دامداری باشد اما روحت عاشق طبیعت، وقتی قلبت به اندازه مشت دستت باشد اما دلت دریایی از عشق و وقتی ساکن خانه‎ای گرم باشی اما همسایگی‎ات بیابانی سوزان، این می‎شود که پیرمرد روستایی مرودشت می‎شوی با سی سال پای پیاده در بیابان رفتن. می‎شوی پیرمردی که سی سال آب روی دوشش می‎گذارد و روی زمین سنگلاخی که حتی مال (چهارپا) نمی‎تواند برود، گام برمی‎داری و می‎رسی به آن‎جا که حیوانات منتظرت هستند. می‎رسی به آن‎جا که نه لبان تشنه جاندارا
تاکید رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خلافت امیر المومنین پس از خود (به روایت اهل تسنن)
ابن ابی عاصم شیبانی از علمای اهل تسنن روایت کرده است:
۱۱۸۸- ثنا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّی، حَدَّثَنَا یَحْیَی بْنُ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِی عَوَانَةَ، عَنْ یَحْیَی بْنِ سُلَیْمٍ أَبِی بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم لِعَلِیٍّ: " أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، إِ
هفت برتری امیر المومنین علیه السلام در کلام حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله (به روایت اهل تسنن)
حافظ ابی نعیم محدث و عالم بزرگ اهل تسنن روایت کرده است:
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی حُصَیْنٍ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَضْرَمِیُّ، ثَنَا خَلَفُ بْنُ خَالِدٍ الْعَبْدِیُّ الْبَصْرِیُّ، ثَنَا بِشْرُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْأَنْصَارِیُّ، عَنْ ثَوْرِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ خَالِدِ بْنِ مَعْدَانَ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ
کی بود؟ 13 بهمن .. شب از نیمه گذشته بود که زنگ زد. صدای خسته از کارش را حتی پشت تلفن و با گذر از بین خطوط مخابراتی هم میشد حس کرد. کمی حرف زد و پرسید «چرا هنوز بیداری؟» 
گفتم :«منتظرت بودم که زنگ بزنی و صداتو بشنوم گفته بودم که دلتنگتم». 
بحث را عوض کرد و پرسید:«حدس بزن کجام؟» 
گفتم «توی راه خونه؟» گفت نه. 
گفتم «اوممم کاری که داشتی طرفای خونه ی ما بود؟» گفت نه. 
با صدا خندیدم و گفتم «خب قطعا پایین پنجره اتاقم که نیستی » ... بعد از یک ثانیه سکوت گفت «ب
چند شب پیش فاطمه زنگ زد.
فاطمه همیشه بی اغراق برای من فرشته ی نجات بوده است، چه آن موقع ها که مدرسه میرفتیم و هرروز بعد از برگشتن از مدرسه بهم زنگ میزدیم و تک تک اتفاق های زندگیمان را برای هم تعریف میکردیم، چه زمانی که از هم دور شدیم و هیچ چیز از دوستیمان کم نشد.
فاطمه همیشه برای من اولین گزینه ست، برای حرف زدن، چون گوش است... میشنود... دل میسوزاند.. راهنمایی میکند و درنهایت یادآوری میکند که تو خیلی بهتر از چیزی که فکر میکنی هستی و لایق بهترین ها...
زندگی چقدر پوچ و بی هیجان میشه وقتی از چیزهایی که دوست داری محروم میشی یا نداریشون در اون لحظهکلا انگار زندگیم یک سری تلاشهای بی پایان برای رسیدن به موفقیت هاست به اضافه ی چاشنی هایی که اضافه میشن تا شیرینش کنن
مثلا اگه کسی رو نداشته باشی که موفقیت هات رو باهاش شریک شی ، یا کسی که وقتی موفق میشی بهت افتخار کنه ، یه روزی بالاخره دست از تلاش کردن میکشی
یا اگه توی پیله ی تنهایی خودت باشی و حال کسی رو خوب نکنی بالاخره یه روز حال خودت هم به حد نرمال
بسم الله...
یه وقتایی می مونم واقعا چرا ازدواج کردم...
آدمی که ازدواج کنه ولی آرامش نداشته باشه، احساس تنهایی کنه، نیازهاش رفع نشه و...
اصلا چرا ازدواج کرده...
خیلی احساس تنهایی میکنم...
صبح با خستگی از بیدار شدنای شبانه ی پسرمون و شیرخوردناش از خواب پا میشم...
دیگه دنبال رسیدگی به بچه و کارای خونه و تو و... ام تا شب میشه و بچه رو می خوابوندم...
با کلی خستگی منتظرت می مونم بیای کنارم بخوابی اما سرت همش تو اون گوشی کوفتیه...
بعدم هی میگی چرا نمیخوابی؟ بخو
همه زیبایی‌ها زوال‌پذیرند جز آنانی که حتی وقتی درمی‌یابی چرا زیبا هستند، باز هم زیبا می‌مانند. زیبایی چیزی جز نوعی رازآلودگی نیست، نوعی تقدس، نوعی فاصله، نوعی نمود در اوجی گذرنده، مثل جوانی. به‌مجرد برافتادنِ پرده‌ها زیبایی زوال می‌یابد.
زیبایی زوال‌نیابنده، زیبایی پیش‌رونده، آن نوعی از زیبایی که فروتنانه زیباست و همین است که پس از برافتادنِ پرده هم چیزی را از دست نمی‌دهد، چراکه همواره در سکوت، در کنجی منتظرت بوده، بی‌آنکه آمدنت
همه زیبایی‌ها زوال‌پذیرند جز آنانی که حتی وقتی درمی‌یابی چرا زیبا هستند، باز هم زیبا می‌مانند. زیبایی چیزی جز نوعی رازآلودگی نیست، نوعی تقدس، نوعی فاصله، نوعی نمود در اوجی گذرنده، مثل جوانی. به‌مجرد برافتادنِ پرده‌ها زیبایی زوال می‌یابد.
زیبایی زوال‌نیابنده، زیبایی پیش‌رونده، آن نوعی از زیبایی که فروتنانه زیباست و همین است که پس از برافتادنِ پرده هم چیزی را از دست نمی‌دهد، چراکه همواره در سکوت، در کنجی منتظرت بوده، بی‌آنکه آمدنت
یکی اینجا هست که برای یک لحظه با تو بودن بی تابی می کند...یکی  اینجا هست که  بوی موهایت را  لای بوته های گل رز جستجو می کند....یکی اینجا هست که شمیم نفسهایت را در نافه ی مشکین اهوان پی جوست ..عزیزمن ! تو تک دانه مرواریدی که چه خوشبخت بودم اگر  می آرامیدی  به  ارامش  در صدف وجودبی مقدارم تا در آغوشم نوای عشق زمزمه کنی و مشق مهر کنی ...باری عزیزم !  امشب تاسحر در این گوشه ،  زاویه نشین دعایم برای تو ، برای تو که عزیزی و آرزو ...نازنینم بیارام اسوده که بج
مست بگو  راست بگو 
تا شب 
یلـــــــــــــــــداست 
بگو 
تا نفسی هست بگو 
هرچی دلت خواست بگو 
خسته و بی تـــــاب شدم 
محو شدم  
خواب شدم 
خسته از این پنجره هـــــــــا منتظرت قاب شدم 
گریه بر اینـــــــــ حال کشید 
اشک بر اینـ فا کشید 
بر تن بی دست  خـــــــــــــدا نقش دوتا بال کشید .
 تلخ بگو رست بگو تــــــــــا شب یلداست بگو.
 
 
اقایون داداشا
خانما ابجیا 
 
غم و اندوهتون رو به برگ های پاییزی بسپارید تا باد پاییزی اونارو ببره.
اخرین لحظ
صدایش پشت تلفن میلرزید، این اولین باری نبود که اینهمه عصبانی میشد اما مطمئن بود آخرین بار است که اجازه میدهد کوروش این طوری تحقیرش کند. ناراحتی هایش تمامی نداشت، دنیا با خود عهد بسته بود اجازه شکوفایی هیچ گل لبخندی را به او ندهد .این بار کوروش پا را از حد فراتر گذاشته بود این بار با هستی توی خیابان نبود توی پارک هم نبود روی مبل دو نفره خانه شان بود همان که لیلا با ذوق برای جهیزیه اش خریده بود همان که قرار بود شاهد دوتایی های لیلاییشان باشد. حا
شادیِ عزیزم سلام.
امروز صد و شصت و چهارمین روزیه که ملاقاتت نکردم و امید دارم به زودی توی نگاهم بشینی. شادی جان راستش یک روزی دلم براش تنگ شد. ولی بعدش فهمیدم دلم برای خودم تنگ شده بود، خودِ آغشته به تو وقتی که میدیدمش. دلم برای تو تنگ شده بود. این روزها که نیستی و دنبال تو میگردم، چیزهای عجیبی رو کشف کردم. دیدم که تو عمقِ تاریک اقیانوس دلم یه کلبه‌ی بی‌نور داری. فهمیدم که بعضی وقت‌ها احساس آدم نسبت به بعضی چیزا اینقدر عمیق میشه که شادی داشتنش
سلام شازده! میخوام مرد و مردونه یکمی خلوت کنم با خودم میخوام یکمی فکر کنم...شازده باورت میشه دلم واسه زندگی خوشبینانه ی قبلیم تنگ شده؟ آره تنگ شده! میخوام تلاش کنم یکمی دور شم نه به خاطر اینکه کسی اذیتم کرده. نه! اتفاقا خیلیم حالم خوبه با مامان سریال دیدیم با بابا حرف زدیم با پریسا همش مسخره بازی درمیارم...تنها کسی که ازش عصبانیم خودمم... خود خرم...چونکه هنوزم تورو چک میکنم چونکه زیادی حرفای الکی میزنم چونکه درس نمیخونم و هر کاری میکنم که به آیند
نمیدانی برای این لحظه که بپذیری روزی ببینمت چقدر انتظار کشیده ام و چه اشک شوقی در چشمانم حلقه شده ضربان تند قلبم را نمیتوانم آرام کنم واقعا این تو هستی که اینطور بازخوردی ازت دارم میبینم باورم نمیشه
خدایا خیلی خوبی
مرسی بهم برگردوندیش
کی کجا بیایم عمرم عشق نازنینم
کاش در یکی از همین روزها که بی تابت میشوم و سر از ایستگاه بی آر تی که برگشتنی به منزل سوار میشوی ببینمت، نمیدانم مرا ببینی میشناسی ام، نمی دانم ببینمت میشناسمت، مهم نیست، مهم این
سلام 
چند هفته‌ای بود میخواستم پست بنویسم.دلیل تصمیمم بر ننوشتن رو واقعا نمیدونم و نمیفهمم.
پرده اول:چاه پتانسیل
خب حالا اول یکم درمورد چاه پتانسیل بگم.چاه پتانسیل یه سوال معروف یا شایدم معروف‌ترین سوال تو مکانیک کوانتومی هستش.چاه پتانسیل دوتا دیواره داره که پتانسیل یا بی‌نهایت هست تو این دیواره‌ها یا یه عدد محدود و بین دوتا دیواره یا همون درون چاه،پتانسیل صفر هستش.حالا ما یه ذره رو پرت میکنیم وسط این چاه و تابع موج و توزیع احتمال و این
فکرش را هم نمی کردم که این بهار بخواهد با چنین چالش وحشتناکی رو به رو شود حتی ، امسال به جای شکوفه زدن درختان شاهد جسم لخت و بی جانشان بودم .
من نمیخواهم گلایه کنم اما به یکباره احساس کردم غم سنگینی به دلم  هجوم آورده ؛ (
این روزها یکی از بزرگترین لذت های زندگیم این است که در اینترنت عکس های بهار را جستوجو کنم و از تماشایشان لذت ببرم و با تصور تماشای حقیقت این عکس ها در روزهای آینده لبخند بزنم و جانم از شوقی بی پایان لبریز بشود ...
 اما ...
وقتی برف
سلااااااااام.امروز یه اتفاقی افتادکه برام خیلی شگفتانه بود فکرکن بری سر کلاس که به اونایی که منتظرت نشستن درس بدی با کلی مطلب به روز ودسته بندی شده  مثلا....ماژیک را برداشتم که برم سرتابلو دیدم دقیقا همون مطلبی که میخوام درس بدم روی تابلو نوشتن اونم دسته بندی شدهبخند خندم داره حالا حتما میپرسی چیکارکردی هیچی موبایلما برداشتما ازمطالب عکس گرفتم......................
به نظرت درس این ماجرا چیه اگه این ماجرا واسه خودت اتفاق افتاده بود چی کار میکردی ا
فرزند شهید مجتبی ذوالفقارنسب نیز در دلنوشته ای خطاب به پدر شهید خود آورده است:
«به نام خدای شهیدان. بابای خوبم سلام؛ خوش آمدی، شهادتت مبارک.خیلی دلم برایت تنگ شده، خیلی زودتر از اینها منتظرت بودم. فکر می‌کردم برای عید می‌آیی. من و داداش عباس کنار سفره هفت سین برایت دعا کردیم، هر وقت کسی در می‌زد دعا می‌کردیم تو باشی، مامان می‌گفت بابا جانتان رفته از حرم حضرت زینب سلام الله علیها دفاع کنه، آخه دشمنا می‌خوان اون‌رو خراب کنن.
بابای شهیدم حا
امام مهربانم سلام...
امروز دلم خواست برای تو بنویسم ، برای تو که همیشه از یادت غافل میشوم و فراموش میکنم باید منتظرت باشم !! اینکه از انتظار میگویم منظورم آن انتظارهای واقعی و از ته دل است ، نه این انتظارهای پیش پا افتاده و نالایق که اصلأ برای وجود ارزشمند شما کافی نیست ، خب من خطاکار گاهی یادم میرود  قبل از هرچیزی باید برای آمدن شما دعا کنم و معنای انتظار واقعی را یاد بگیرم چون اوضاع خراب است...معنای اوضاع خراب را خودت که بهتر میدانی ، خودت که ه
آواز بچه آتش نویسنده: اکبرصحرایی انتشارات جمکران
 
آواز بچه آتش : رمانی ناب درباره حوادثی مهم در اطراف شیراز، بعیده مثلش را خوانده باشی
 
بریده کتاب(۱):
_اون پسرک موتورسوار کی بوده منتظرت؟_ نمی شناسم آقا چرا واسه اون خودت رو به آّب و آتیش زدی و فراریش دادی؟آقا گفتم دست خودم نیست، دیدم چار، پنج تا آدم ریختند روی یه نوجوون و کتکش می زنن، منم رفتم جلو و از چنگشون درآوردم . بدکاری کردم؟_نه! اتفاقا کار عاقلانه ای کردی!_البته همینطوری رو بی عقلی رفتم
مدتی بود که نوشته هایم را نخوانده بود و یادم رفته بود که به دنبال چه بودم.
امشب دلم هوای وبلاگم را کرد و گفتم بذار چند دقیقه ای بخوانم‌شان. این مرور باعث شد که یادم بیاید یکی از آرزو ها و هدف های بزرگ زندگی ام شروع دوباره ی زبان بعد از سه سال بود! که البته شروعش برایم شده بود فوبیا..
نه فقط استارت زبان را زدن، هر شروع دیگری برایم سخت بود و رسما به کمک نیاز داشتم. البته داشتم سعی می‌کردم تا قوی شوم که تا حدی هم توانستم اما یکی را میخواستم که دستم ر
پالتوی سُرمه‌ای رنگی به تن کرده بودم. پیراهن سپیدم را دیشب با هزار ضرب و زور اتو کردم. مادر گفته بود که اگر به سفر رفتی و در شستشوی پیراهن عجله داشتی یقه پیراهن را با مسواک بشور. همین کردم که مادر گفت. خط اتو را هم در نظر گرفته بودم.چیزی از مرتب بودن کم نگذاشتم.به نظرم آمد صبح خوبی در انتظارم است. تاکسی‌ای که مرا تا میدان شهرداری برد نارنجی بود. ترانه‌ای از داریوش رفیعی گذاشته بود. همان ترانه همیشه‌گی "منتظرت بودم"راننده‌یِ خوش مَشرَبی داشت.
هر روز غروب خدا به دیدن مرد می آمد. با هم شعر می‌خواندند، قدم می‌زدند، باغبانی می‌کردند، مرد به خواب می‌رفت و خدا به آسمان ،آن روز مرد چیزی در خانه برای پذیرایی نداشت آماده شد به بازار رفت حسابی خرید کرد .در راه برگشت به خانه زنی را دید که در گوشه‌ای نشسته و در مقابلش مقدار خیلی کمی سبزی تازه روی یک دستمال  کهنه چیده شده و کودکی روی زانویش خوابیده، انصافاً سبزی‌ها خیلی تازه و معطر بود، اما دل مرد نمی‌خواست از این زن فقیر خرید کند. همین جور
امشب ماه در هاله یی از ابر ها بود خواستم با خبر باشی من خوبم البته اگر بچه های همسایه خفه می شدند بهتر بود
طبق معمول باید به تو و خیالم پناه ببرم تا از شر این زندگی جهنمی خلاص شوم 
خوبم اما می توانستم با تو بهتر باشم کاش به جایت من منتظرت می ماندم اه چرا باید کارت دعوت به زمین را من باید قبول می کردم و چرا با هم به دنیا نیامدیم به من بگو چرا تنهایی بدون تو به دنیا امدم تا بفهمم عشق چیست در عوض بعد از مرگم  تا ابد از تو جدا نشوم 
می دانی چه قدر درد م
من از صبری شکایت کرده بودم که از ابتدا شروع شده بوداما تومیگفتی صبر کنمن نه از صبرکه از شروعی دوباره هراسانمکه هر بار میخواهد مرا به آخر برساندبه اسمِ صبر،و صبور بودن را چگونه آغاز میکردم دوبارهکه با آن متولِّد شدمصبر چیز بدی نیستسخت اش هم خیلی دشوار نیست!،اماگاهی که هر بار از من میخواهی دوباره شروع کنمبه صبوری،چگونه صبر کنم بر این که تو آن همه صبر راصبوری نمیدانستی،باشدحرفی نیستباز هم شروع میکنم به صبوریاماچه کسی میتواند غم انگیز تر از ح
من از صبری شکایت کرده بودم که از ابتدا شروع شده بوداما تومیگفتی صبر کنمن نه از صبرکه از شروعی دوباره هراسانمکه هر بار میخواهد مرا به آخر برساندبه اسمِ صبر،و صبور بودن را چگونه آغاز میکردم دوبارهکه با آن متولِّد شدمصبر چیز بدی نیستسختی اش هم خیلی دشوار نیست!،اماگاهی که هر بار از من میخواهی دوباره شروع کنمبه صبوری،چگونه صبر کنم بر این که تو آن همه صبر راصبوری نمیدانستی،باشدحرفی نیستباز هم شروع میکنم به صبوریاماچه کسی میتواند غم انگیز تر از
جسارت و توهین زشت و بی‌شرمانه ابن عثیمین وهابی به حضرت زهرا سلام الله علیها
ابن عثیمین لعنت الله علیه از بزرگان وهابیت در تعلیقات خود بر صحیح مسلم می‌نویسد: 
اللهم اعف عنها، والا فان ابا بكر [...] ما استند الى رای، وانما استند الى نص، و كان علیها ان تقبل قول النبی علیه الصلاة و السلام : " لا نورث، ما تركنا صدقة "، ولكن عند المخاصمة لا یبقی للانسان عقل یدرك به ما یقول او ما یفعل او ما یتصرف فیه، فنسال الله ان یعفو عنها عن هجرتها خلیفة رسول الله صل
وقتی از شدددت خستگی جسمی و روحی با گریه های طفل معصوم که ناشی از بدخواب شدن و خستگی و گشنگی توأمان اوبود مواجه شدم، دیدم که چقدر با اینکه بین آدم ها اگرچه رحم من به او بیشتره(به جز امام زمانش و شاید اولیا الهی که مادری رو به طریق چونکه صد آمد نود هم پیش ماست از بر شدن)ولی واقعا دلم میخواست بندازمش بغل باباش بگم من فقط میخوام بخوابم، ببر آروم ش کن. ولیکن نه دست ما به پدرش می رسید و نه احدی از ابنا بشر برای کمک به ما دیده شده توی این پلان از زندگی...
دلم درد میکرد
میرم سونوگرافی
شروع میکنه به چک کردن و مثل همیشه میگه ؛پر از فولیکول های متعدد با سایز های فلان و فلان؛
این یعنی آیودی من یه میلیمترم تکون بخوره و یه قطره اسپرم بریزه حامله شدم و تماااام
و آیودی بازهم تکون خورده
ابعاد رحم میگه ۷ در ۶ در ۵ میلیمتر :| و آیودی ۳ میلیمتر از جای مناسبش اومده پایین تر :|
باید فولیکول هامو بفروشم فکر کنم
 
پیش نوشت: فطایر یه غذای عربیه . من کلا به غذای ملل علاقه مندم و خیلی دوست دارم بخورمشون و تجربه جدیدی
بسم الله الرحمن الرحیم..السلام علیک یا ربیع الأنام و نضره الأیام،سلام بر تو ای بهار خلایق و خرمی روزگار!من فقط به تماشا نشسته ام....مهم نیست نیامدی!!! مهم این است که من برای امدنت چه کرده ام؟؟!! تو مختاری عشاق را در مسلخ انتظار ذبح کنی،مهم این است من چقدر منتظرت بودم؟وقتی عاشقانه های حضرت صادق(ع) را با جنابتان می شنوم در عشق تو مات تر میشوم...! او که خود قبله هستی است و اینگونه دورت طواف می کند،من کجای بیت الحرامت ایستاده ام؟ آنگاه که مولای من خطاب
سلام
کیوسک یه آهنگ داره به اسم آدم معمولی.بعضی‌ها تو این دنیا خیلی خیلی معمولین.این آدما قدبلندی ندارن،خوشتیپ و کیوت نیستن،لای برگ‌ها عکس ندارن،نظرات روشنفکرانه ندارن،پاتوق ندارن،چال گونه،چشم سگ دار،موی بلند و خلت،زبان گیرا دلنشین،آثار سالوادور دالی و فلینی،کتابهای نیچه،قطعات شوپن و اینجور چیزا و در کل هیچ چیزی ندارن و نمیدونن و نخوندن.
معمولی بودن خوبی‌هایی هم داره.مثلا اینکه اکثرا تنهان یا دل کسی به حالشون نمیسوزه و اونا هم نمیسوز
به دخترى عشق بورز که کتاب بخواند
به دختری عشق بورز که پولش را به جای لباس خرج کتاب کند
دختری که لیست بلندی از کتاب‌ها را برای خواندن تهیه کرده است.
دختری که کارت کتابخانه سال‌های کودکی‌اش را هنوز با خود دارد.
دختری را پیدا کن که اهل خواندن باشد...
تشخیص‌ش سخت نیست
حتماً همیشه در کیفش کتابی برای خواندن دارد.
کسی که به کتابفروشی، عاشقانه نگاه کند
و پس از یافتن کتابی که مدت‌ها در جستجویش بوده، اشک شوق در چشمانش حلقه زند.
کسی که بوی کاغذ کاهی یک
رمان سرنوشت تلخ و شیرین
دانلود رمان سرنوشت تلخ و شیرین اثر الهه احمدی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قهرمان قصه ما دختری هست که دشواری ها و خشونت های زیادی تو زندگیش داشته از جمله درگذشت ناگهانی مادرش اونم از صدقه سر خیانت پدرش ، زندگی توی خونه ای که زن باباش اجازه ورودش به اون خونه رو با مرگ مادر ستاره گرفته ، در این بین ستاره ی عاشق ما مجبوره که تن به خواسته های نامعقول پدرش بده ، خواسته هائی مثل یک ازدواج
رمان سرنوشت تلخ و شیرین
دانلود رمان سرنوشت تلخ و شیرین اثر الهه احمدی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قهرمان قصه ما دختری هست که دشواری ها و خشونت های زیادی تو زندگیش داشته از جمله درگذشت ناگهانی مادرش اونم از صدقه سر خیانت پدرش ، زندگی توی خونه ای که زن باباش اجازه ورودش به اون خونه رو با مرگ مادر ستاره گرفته ، در این بین ستاره ی عاشق ما مجبوره که تن به خواسته های نامعقول پدرش بده ، خواسته هائی مثل یک ازدواج
گل‌کلم‌ها را با زور سرانگشتانم خرد می‌کنم. هویج‌ها، قارچ‌ها و فلفل‌دلمه‌ای‌ها را هم با چاقو به ابعاد کوچکی در می‌آورم تا آمادۀ ترشی شوند. بعد از اینکه سفیدها و نارنجی‌ها کمی در آب جوشیدند و به تن سبدی، خیسی‌شان را پس دادند، همراه با جوانۀ ماش، زیتون، ادویه‌جات، سرکه و نمک، در ظرف متوسطی جای می‌گیرند.
گلدان‌ها تا نیمه خاک می‌شوند و حفره‌ای به‌آهستگی، لبریز می‌شود از نم آب تا بستری باشد برای ریشۀ حُسن یوسف‌ها و گل‌های قاشقی.
لبوه
گل‌کلم‌ها را با زور سرانگشتانم خرد می‌کنم. هویج‌ها، قارچ‌ها و فلفل‌دلمه‌ای‌ها را هم با چاقو به ابعاد کوچکی در می‌آورم تا آمادۀ ترشی شوند. بعد از اینکه سفیدها و نارنجی‌ها کمی در آب جوشیدند و به تن سبدی، خیسی‌شان را پس دادند، همراه با جوانۀ ماش، زیتون، ادویه‌جات، سرکه و نمک، در ظرف متوسطی جای می‌گیرند.
گلدان‌ها تا نیمه خاک می‌شوند و حفره‌ای به‌آهستگی، لبریز می‌شود از نم آب تا بستری باشد برای ریشۀ حُسن یوسف‌ها و گل‌های قاشقی.
لبوه
وقتی بهم زنگ زد و گفت میخواد ببینتم، برعکسِ یه ماهِ پیش که با زنگِ تلفنش ذوق زده شدم و قلبم گروم گروم شروع به تپش کرد، هیچ حسی بهم دست نداد، حتی دلم میخواست یه جوری میشد که نرم
اومد دنبالم، فقط گاز میداد و خیابونا رو بی هدف میچرخید
بی اهمیت به نگاهِ سنگینش روی سیگارِ توی دستم فندکشو برداشتم و تا ته کشیدم که بالاخره به حرف اومد
- دوروزه معلوم هس کجایی نه مسیجی نه تماسی
یه پفففف گفتم و رومو برگردوندم سمتِ خیابون
با حسِ گرمای دستش روی دستم برعکسِ
نگاهم بهش بود. با اینکه بهش زل زده بودم اعضای چهره‌شو درست نمی‌تونستم تشخیص بدم. آخه آدمی نبود که زیاد ببینمش. همش میومد و میرفت. تو روزای سختم کنارم بود، خودش میومد. تو اون روزا بیشتر چشماشو میدیدم. تو شادیام ولی یادم میرفت از خوشحالیم بهش بگم. اگر یادم میموند و بهش میگفتم، بیشتر خنده شو میدیدم. هیچوقتم چیزی بهم نگفت از بی معرفتیم. در واقع هم همیشه بیشتر نگاه میکرد. انگار که تو دنیا کاری نداشت جز دید زدن مداوم من! این بشر از اولشم همینطوری ب
سال نود و چهار که اومد خواستگاری من هنوز دانشجوی ارشد بود. بابا در مورد شغلش پرسید و محمد از سرپرستی گروهی حرف زد که اون زمان هنوز تمام و کمال شکل نگرفته بود. هیچوقت چهره‌اش رو در اون لحظه فراموش نمیکنم. بشقاب میوه رو گذاشت روی میز و آرام و با جزییات از کارش گفت و اینکه چرا به فکر ایجاد همچین گروهی افتاده. برای بابا قبول چنین شرایط شغلی‌ای دشوار بود و البته حق هم داشت. چیزی که محمد از اون حرف می‌زد هنوز یه هسته کوچیک بود و اونقدر پایدار و قابل
سلام هادیم نمیدونم میخونی یانه یا اصلا اینجارو یادته..امابدون بابغض مینویسم براخودم وبراتوعه بی معرفت..
باورم نمیشه تواین وضعیتم اینکه رفتی اینکه بدون منی،خیلی راحت کناراومدی ومهم نبودم..
فقط ازت ممنونم بهم حسیودادی که حاضرم برا تکراردوبارش باجونم ریسکش کنم ودوباره تکراربشه،یادته میگفتم دوستت دارم میگفتی من بیشتر..هادی اون بیشتر یعنی چی؟؟برام سواله؟؟اینکه بزاری بری فکر کردی اینجوری درست میشه به خیال خودت الان همه چی درسته؟؟؟؟؟
منوبا ک
رمان بانوی سرخدانلود رمان بانوی سرخ اثر mehrsa_m با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان دختری گوشه گیر و منزوی به نام هورام که رویدادهایی که در کودکی اش رخ داده باعث تغییر روند زندگی اش شده و تنها سرگرمی اش دنیای مجازی است که از او شخصیت دیگری ساخته و در این بین نطلبیده پابند یکی از دوستان مجازی اش می شود …
خلاصه رمان بانوی سرخ
چشمام و به مانیتور دوختم بالاخره جواب داد : آراد : کار که زیاده . ولی کاری که من
——–| ارائه شده توسط وبسایت متن عاشقانه |—–—
 
 
دلــــــــــم برا روزایی که نمیشناختمت تنگ شده!!!
روزایی که بهم میگفتیم شما!!!
روزایی که دسته همو نمیگرفتیم از خجالت!!!روزایی که اگه میخواستیم بغله هم بشینیم یه وجب بینمون فاصله بود!!!روزایی که اسمه همو بی دلیل صدا میکردیم تا اون (جانم) رو بشنویم!!!روزایی که از یه ثانیه بعدمون خبر نداشتیم ولی برا چند ماهه بعدمون حرف میزدیم!!!
روزایی که از کجا تا کجا میرفتیم تا فقط چند دقیقه همو ببینیم!!!روزایی که
بسم الله الرحمن الرحیم 
قربة الی الله هربار که میام گلزار شهدای چیذر و میریم بالا سرِ محمدحسین یادِ خاطره خاکسپاریش میافتم و حضور محمودرضا رو با اون هیبت و حالت ایستاده کنار دیوار حس میکنم. امشب هم که رفتم پیشِ محمد حسین وقتی چشمم به تاریخِ شهادتش افتاد، دوباره اون خاطره نقل شده یِ برادر محمودرضا تو مخم رژه رفت. احمدرضا میگفت: "آبانماه ۹۲ بود. برای شرکت در مراسم تدفین پیکر مطهر شهید مدافع حرم، محمد حسین مرادی، با محمودرضا به گلزار شهدای چیذ
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
(تصویر از: مرتضی شایان)
بسم رب المنتظر ...
سلام عزیزتر از جانم.
امروز می‌خواهم چند دقیقه‌ای با تو از حرف‌های دلم بگویم؛ حرف‌های نگفته‌ای که سال‌ها در انتظار چنین روزی در سینه‌ام نهان کرده‌ام. می‌دانی هر روز و هر لحظه، ثانیه شماری کرده‌ام تا برسیم به اینجا، خلوتی که راحت به تو بگویم: چقدر دلتنگ تو هستم، آهسته در گوش تو زمزمه کنم: دوستت دارم.امروز لحظاتی چشمانت را ببند و دستانت را در دستانم بگذار، با من بیا ... بیا باهم در جاده محبت، چند گا
 
امروز از 6 صبح تا 9 منتظرت شدم نیومدی
بارها روی گوشی خوابم برد و رویای آشفته ی اومدنت یهو مثل اسپند منو از جا پروند
البته نُه و ربع آنلاین شدی ولی همانند دیروز باز هم من توی لیستِ بازدید هات نبودم
شماره ی مخصوصِ تو هم داره اینجا خاک می خوره، فقط شارژ و دِشارژ میشه و بس
 
باشه مریم خانم
این بی مهری هات تقاص داره شک نکن
هیچ وقت منو نفهمیدی
تا امروز فکر می کردم خودت رو می زنی به اون راه
 
 
یه قانونی توی دنیا هست به نام قانون سوم نیوتن
دلم بهش خوشه
خ
اس ام اس شب بخیر
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه اس ام اس شب بخیر گفتن عاشقانه خنده دار و دوستانه برای همسر و دوران نامزدی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و
اس ام اس شب بخیر
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه اس ام اس شب بخیر گفتن عاشقانه خنده دار و دوستانه برای همسر و دوران نامزدی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و
اس ام اس شب بخیر
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه اس ام اس شب بخیر گفتن عاشقانه خنده دار و دوستانه برای همسر و دوران نامزدی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و
اس ام اس شب بخیر
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه اس ام اس شب بخیر گفتن عاشقانه خنده دار و دوستانه برای همسر و دوران نامزدی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و
اس ام اس شب بخیر
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه اس ام اس شب بخیر گفتن عاشقانه خنده دار و دوستانه برای همسر و دوران نامزدی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و
اس ام اس شب بخیر
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه اس ام اس شب بخیر گفتن عاشقانه خنده دار و دوستانه برای همسر و دوران نامزدی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و
اس ام اس شب بخیر
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه اس ام اس شب بخیر گفتن عاشقانه خنده دار و دوستانه برای همسر و دوران نامزدی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و
اس ام اس شب بخیر
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه اس ام اس شب بخیر گفتن عاشقانه خنده دار و دوستانه برای همسر و دوران نامزدی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و
 
سلام من به تو  یا صاحب الزمان مهدی (عج )
فـدای آن قـد رعنای مـه نشان مهدی (عج )
 
چو یاد روی تو اْفتم سرشکـم از دیده              ز دوری رخ خـوبت شود روان مهدی (عج )
تو رهنمای غریبــان به هـر بیابـانی              اگر که گم بشود  ره  به کاروان مهدی (عج )
اگر چه روی زمینـی و بین ما هستـی              وجود تو ، بُود  از   اهل آسمان مهدی (عج )
در انتظار ظهورت دلــم به تنـگ آمد             نه من که منتظرت مردم جهان مهدی (عج)
فسـاد و ظلـم گرفتـه تمـا
بسم الله الرحمن الرحیم
فرشته جان، سلام!
می‌دانم که هرگز این نامه به دستت نخواهد رسید و گذشته را نمی‌توان تغییر داد اما بگذار چند کلامی با تو صحبت کنم شاید که التیامی باشد برای امروز!
خوب می‌دانم که این روزها چندان برای تو آرام نیست، خسته‌ای و آرزوهای بسیاری در سرت پرواز می‌کند اما عزیزم، بدان که باید صبورتر باشی که روزهای سخت و طاقت‌ فرسایی منتظرت هستند، روزهایی که خراش‌هایش را تا سال‌ها بعد بر روحت حس خواهی کرد.
کاش می‌توانستم بغلت ک
زن ، پرستار بیمارستان فارابی بود . این را از محدوده ای که سوار تاکسی شد فهمیدم و از بوی الکل طبی مقنعه ی سورمه ای اش . از بوی بیمارستان سرشانه هایش .  نشست کنار من و در را بست . من بارانی ام را جمع و جور کردم و کمی کنارتر رفتم . سمت چپم مرد کارگری بود با کفش های پر از رنگ،دستهای ترک خورده و قابلمه ی  استیل روی زانو . زانوی قابلمه دارش را به زانوی زنگ زده ام نزدیک تر کرد در حالی که هنوز کمی جا بود و نیاز نبود خودش را و زانویش را جا به جا کند .سرِ  صبح ِ 
جلسه شورای فرهنگی بود. همه مینالیدند که خوابگاه روح زندگی ندارد و حزن و انفعال در فضایش رسوب کرده و قسّ علی هذا. بنا داشتند با اردو و بیرون کشیدن دانشجوها کمی از تعفّن این فضا کم کنند.
حرف هایشان را درک نمیکردم. همان خوابگاهی که آنقدر چندشناک در موردش صحبت می‌کردند، برای من بوی بهشت میداد. نمیفهمیدم چه طور می‌شود آن همه رفاه و آسایش به من خیلی کیف بدهد ولی دیگران را شاخ بزند! اگر کمی طعم محرومیت و ظلم می‌چشیدند، برای آن همه امکانات ناشکری نم
جلسه شورای فرهنگی بود. همه مینالیدند که خوابگاه روح زندگی ندارد و حزن و انفعال در فضایش رسوب کرده و قسّ علی هذا. بنا داشتند با اردو و بیرون کشیدن دانشجوها کمی از تعفّن این فضا کم کنند.
حرف هایشان را درک نمیکردم. همان خوابگاهی که آنقدر چندشناک در موردش صحبت می‌کردند، برای من بوی بهشت میداد. نمیفهمیدم چه طور می‌شود آن همه رفاه و آسایش به من خیلی کیف بدهد ولی دیگران را شاخ بزند! اگر کمی طعم محرومیت و ظلم می‌چشیدند، برای آن همه امکانات ناشکری نم
جلسه شورای فرهنگی بود. همه مینالیدند که خوابگاه روح زندگی ندارد و حزن و انفعال در فضایش رسوب کرده و قسّ علی هذا. بنا داشتند با اردو و بیرون کشیدن دانشجوها کمی از تعفّن این فضا کم کنند.
حرف هایشان را درک نمیکردم. همان خوابگاهی که آنقدر چندشناک در موردش صحبت می‌کردند، برای من بوی بهشت میداد. نمیفهمیدم چه طور می‌شود آن همه رفاه و آسایش به من خیلی کیف بدهد ولی دیگران را شاخ بزند! اگر کمی طعم محرومیت و ظلم می‌چشیدند، برای آن همه امکانات ناشکری نم
سلام هیک عزیزم
حالت چه طور است؟
من؟ خوبم. واکسنم را زده ام و دستم کمی درد می کند، اما به جز آن خوب خوبم.
خب، می دانی، نوشتن این نامه حس خیلی خیلی عجیبی دارد. خودت می دانی چرا. شاید هم نمی دانی. به هر حال، حس عجیبی ست.
داشتم به این فکر می کردم که چرا بلد نیستم عین آدم با آدم ها صحبت کنم. نگاهی به رفتار خودم کردم. اول بگویم که، ترجیح می دهم با مردم تلفنی حرف بزنم تا اینکه رو در رو، و چت کردن را همیشه ی خدا به تلفنی حرف زدن ترجیح می دهم. اصلا به جز یکی دو ن
چند روایت در حرامزادگی دشمنان اهل بیت علیهم السلام (به روایت اهل سنت عمری)
١- ابن الجزری عالم بزرگ اهل سنت عمری روایت کرده است:
أخبرنا الامام العلامة شیخ الاسلام أبو العباس أحمد بن الحسن الحنبلى القاضى‌ فى جماعة آخرین مشافهة، عن الامام القاضى سلیمان ابن حمزة الدمشقى‌ أخبرنا محمد بن فتیان البغدادى فى كتابه، أخبرنا الامام أبو موسى محمد بن ابى بكر الحافظ، أخبرنا ابو سعد محمد بن الهیثم‌ أخبرنا أبو على الطهرانى، حدثنا أحمد بن موسى، حدثنا على
مکالمات نیمار و ناجیلا در واتس آپ از سوی شبکه برزیلی گلوبو منتشر شده است.
نیوزمای :
دردسرهای نیمار تمامی ندارد و بعد از آنکه دختری به نام ناجیلا مدعی شد ستاره برزیلی در هتل به وی تجاوز کرده است، نیمار در اقدامی عجیب تصاویری از مکالمات خود با این دختر را در شبکه های اجتماعی منتشر کرد که خود این اقدام نیز جرم محسوب می شود.
ناجیلا با اعتراض به این حرکت نیمار مدعی شد او تمام مکالمات را منتشر نکرده و حالا یک شبکه برزیلی با افشای آنچه بین نیمار و نا
فقط کافیست باد بوزد،باد گرم شرجی اطرافم را پر کند و در اغوش بکشد تمام اجرهای خانه مان را تا ایمان بیاورم به تو باری دیگر.ایمان به رویدنت در لابلای کاشی‌های خانه در کالبد یک شاخه سبز.تصویرت در اسمان سنت پیتر،در کیف خانم تماشاچیِ گنبد اهنین واتیکان.در شیرینی اب‌نباتِ بوفه مدرسه‌ایی با مختصات جنوبی‌ترین نقطه شهر در سلول‌های مغزم است.
اینقدر جاری هستی که بی تو نفس نتوان کشیدن.مدیون ملکول‌های هوایت‌ام،در یانکی سیتیِ نیویورک میان اختلاف طب
بجز صبح دیگه کل امروز تو آینه خودمو نگاه نکرده بودم... بعد الان که شبه رفتم دسشویی یهو آینه رو نگاه کردم، یه صدم ثانیه خودمو نشناختم گفتم جوووووون :)) آقا از حق نگذریم چشام خیلی خوشگله.. ذوب کننده قلب ها.. اصلا من بهت خیره شم نمیتونی مقاومت کنی که.. خلاصه اذیت میشن بس که چشام خوشگله :)) حالا تعریف از خود نیست، همه میگن.. درکل میخوان رفرنس بدن به چشام میدن :)) بقیه اجزا هم خوبن، کوچیک و جمع و جورن ولی چشام حسابشون جداست.. اصن عکسای قبلنمو هم میبینیم
مجموعه شعر در مورد زندگی (اشعار زندگی)
جمله زیبا در مورد زندگی
در پایان، تعداد سال‌های زندگی‌تان اهمیتی ندارد. آنچه مهم است، زندگی جاری در خلال این تعداد سال‌هاست.
– آبراهام لینکلن
شعر در مورد زندگی
زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکست
علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من میان جسم‌ها جان دیده‌ام
درد را افکنده درمان دیده‌ام
دیده‌ام بر شاخه احساس‌ها
می‌تپد دل
شبایی که کشیک باشم، دو نوع غذا می پزم و می ذارم یخچال برای شام و سحری همسر. ماه رمضون امسال قرار گذاشتیم روزایی که چهل و هشت می رم (دو کشیک پشت سر هم) ، شام و افطاری رو یکی کنیم و همسر غذا بخره و بیاد کنار هم تو محوطه بیمارستان افطار کنیم. ساعت ۹:۴۵ شب بود که به خودم اومدم و دیدم ۱۶ تا میسدکال دارم. آخریشم ساعت ۹:۲۵ بود. به اضافه یه اس ام اس از طرف همسر:《لو نهرتنی ما برحت من بابک و لاکففت عن تملقک》. یاد ابوحمزه های حاج منصور دوران عقد افتادم و نیشم ت
شبایی که کشیک باشم، دو نوع غذا می پزم و می ذارم یخچال برای شام و سحری همسر. ماه رمضون امسال قرار گذاشتیم روزایی که چهل و هشت می رم (دو کشیک پشت سر هم) ، شام و افطاری رو یکی کنیم و همسر غذا بخره و بیاد کنار هم تو محوطه بیمارستان افطار کنیم. ساعت ۹:۴۵ شب بود که به خودم اومدم و دیدم ۱۶ تا میسدکال دارم. آخریشم ساعت ۹:۲۵ بود. به اضافه یه اس ام اس از طرف همسر:《لو نهرتنی ما برحت من بابک و لاکففت عن تملقک》. یاد ابوحمزه های حاج منصور دوران عقد افتادم و نیشم ت
یک بار برگشت بهم گفت: تو من را به خاطر من نمی‌خواهی. تو من را برای نوشتن خودت می‌خواهی. برای داشتن قصه‌هایی بیشتر.جمله‌ی سنگینی بود. جمله‌ای که هنوز هم گاه به گاه به آن فکر می‌کنم و هنوز هم به پاسخی قطعی برای آن نرسیده‌ام. از من گله کرده بود. دوست داشتنم را اصیل حس نکرده بود. حس کرده بود که تمام بودن‌هایش در ذهنم تکرار و تخیل می‌شود. حس کرده بود که من بودنش را خیلی وقت‌ها قطع می‌کنم تا به بودن‌های قبلش فکر کنم و آن‌ها را تخیل کنم. حسش از یک
از چند روز قبل برای این روز زیبا برنامه ریزی کردم اینکه چطور برگزارش کنم که عزیز دلم رو خوشحال کنم خب برنامه ریزی یکم سخت بود و انتخاب یه کادو مناسب و خاص سختتر دوست داشتم طوری برگزار کنم که یار جانمان خیلی خوشحال بشه و بفهمه چقد برام عزیزه ...کارهامو یواشکی انجام می دادم یار جان گفت مرموز شدی که دختر و من با کلی جیغ و هوار که نخیرمش اصلا اینطور نیست و به یه بهانه زدیم بیرون که این حالا و هوا تغییر کنه و یار جانمان شک نکنه ..توی ماشین آهنگ زندگی
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
نمی‌دونم چطور شده، اما...اولین داستان کوتاه من:
 
  هوای این روزهای زندگی‌ام آنقدر مه‌آلود شده که حتی نمی‌دانم یک قدم آن سو تر، کدام اتفاق انتظارم را می‌کشد. احساس می‌کنم از همیشه به ناامیدی نزدیک ترم و از آرامش، دورتر. حتی نمی‌دانم امید کسی با ناامیدی من فرو می‌ریزد یا نه.
 
 
-آری...،امید خودت! خودت را دست کم نگیر. تو... تو قرار است آدم بزرگی بشوی. 
حالا برو...برو پسرم...برو.
کودک می‌دود. شش ماه پیش بود که مادر ‌گفته
آموزش icdl | همه چیز در مورد مهارت‌های هفت‌گانه
 
 
آموزش icdl از آن چیزهاست که هر کس حداقل یک بار به گوشش خورده و بعد پی‌اش را گرفته یا نگرفته! اما اگر گوگل شما را به این صفحه رسانده، معنی‌اش این است که این‌بار قصد دارید حسابی پی یادگیری icdl را بگیرید و بالاخره این آموزش و یادگیری را به سرانجام برسانید! اما خب عجله نکنید! نمی‌خواهیم همه‌چیز را سخت و پیچیده کنیم! بگذارید مقاله را با یک داستان شروع کنیم!
 
رستم کارمند یک شرکت بزرگ بود و روزهایش را

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها